اما با گذشت زمان، ویندوز بیشتر شبیه خانهای قدیمی شده بود که در آن زندگی میکردم؛ یک خانه که ظاهر مدرنی داشت اما پایههایش هنوز به دههها پیش برمیگشت. ویندوز 11 دقیقاً همین حس را به من میداد: یک سیستمعامل امروزی که روی استخوانبندی پوسیدهی گذشته بنا شده بود.
اولین جرقهی تغییر
همهچیز از یک روز کاری عادی شروع شد. من در حال کار روی پروژهای بودم که ناگهان ویندوز 11 کرش کرد! صفحهی آبی مرگ (البته خود مایکروسافت خیلی درباره این صفحه توضیح داده میتوانید مطالعه کنید) اما به هر حال زحماتم با باد هوا رفت.
اما درحالیکه سعی داشتم مشکل را حل کنم، به اطرافم نگاهی انداختم. آن طرف میز، Mac book جدیدی که برای تست خریده بودم بود .
با خودم گفتم. “چرا که نه؟“
همین شد که تصمیم گرفتم برای اولین بار، ویندوز را رها کنم و به macOS مهاجرت کنم!
زندگی در دنیای مک
دو هفتهی اول مثل سفر به یک کشور جدید بود. همهچیز متفاوت، ولی جذاب!
✅ دیگر خبری از پیامهای تبلیغاتی و پیشنهادهای ناخواستهی مایکروسافت نبود. دیگر لازم نبود هر روز با Edge بجنگم که چرا میخواهد مرورگر پیشفرض من باشد!
✅ سیستمعامل پایدار و بدون باگ بود. از آن کرشهای ناگهانی و مشکلاتی که بدون دلیل رخ میداد، خبری نبود.
سیستم عاملی که به انتخاب های من احترام میگذاشت. وقتی کروم را بهعنوان مرورگر پیشفرض تنظیم کردم، دیگر نیازی نبود که هر هفته چک کنم که نکند مک بخواهد مرا مجبور به استفاده از Safari کند!
داستان دل تنگی من برای ویندوز !
بااینحال، بعد از مدتی، متوجه شدم که چیزهایی در ویندوز بود که حالا دلم برایشان تنگ شده بود!
اولین امکانی که برایش دلم تنگ شد استارت و سرچ در ویندوز بود به راحتی میتوانستم هرچیزی که میخواستم رو سرچ کنم حتی گاهی اوقات سرچ های اینترنت رو هم از همونجا انجام میدادم و خب مک متاسفانه چنین قابلیتی با چنین دقتی نداشت.
دومین چیزی که کمبودش را احساس کردم، Clipboard History بود. در ویندوز، اگر Windows + V را میزدی، لیستی از تمام چیزهایی که کپی کرده بودی نمایش داده میشد. این قابلیت در مک نبود و مجبور شدم برای آن یک برنامهی جداگانه نصب کنم.
سومین مدیریت پنجرهها در ویندوز خیلی بهتر بود. فقط کافی بود یک پنجره را به سمت چپ یا راست بکشی تا بهصورت خودکار نصف صفحه را پر کند. در macOS هم چنین چیزی هست، ولی اصلاً به خوبی ویندوز نیست.
و در انتها برخی از برنامههای تخصصی هم روی ویندوز بهتر اجرا میشدند یا نسخهی بهتری داشتند. این مسئله گاهی مجبورم میکرد دوباره سراغ کامپیوتر ویندوزیام بروم.
در نتیجه نه آشتی کردم و نه کاملا جدا شدم (هردو را انتخاب کردم !!)
بعد از این تجربهی دو هفتهای، تصمیم گرفتم که هر دو سیستمعامل را کنار هم نگه دارم. برای کارهای روزانه و حرفهای، macOS عالی است – یک محیط تمیز، پایدار و بدون مزاحمت. اما برای برخی کارها، مخصوصاً گیمینگ و نرمافزارهای خاص، همچنان به ویندوز نیاز داشتم.
در نهایت، این تجربه به من نشان داد که نه ویندوز و نه مک، هیچکدام کامل نیستند. اما چیزی که مایکروسافت باید بفهمد این است که کاربران به خاطر عشق و علاقه از ویندوز استفاده نمیکنند، بلکه فقط به آن عادت کردهاند. اگر مایکروسافت میخواهد ویندوز را محبوب نگه دارد، باید کمتر روی تبلیغات و بیشتر روی بهبود تجربهی کاربری تمرکز کند.
وگرنه، شاید روزی برسد که بالاخره همهی ما از آن خانهی قدیمی اسبابکشی کنیم