فقط چند روز تا عرضهی God of War: Ragnarok فاصله داریم که درواقع دومین نسخه از ماجراجویی کریتوس و آترئوس در دنیای اساطیری نورس است. طرفداران مجموعه خدای جنگ در سال 2018 و با سافت ریبوت این مجموعه، با روی دیگری از کریتوس آشنا شدند. کریتوسی که پدر بود، به تازگی همسر خود را از دست داده بود و از همه مهمتر، کریتوسی که فرزندش را دوست داشت.
لازم به ذکر است که این مقاله تمامی داستان God of War 2018 را بازگو میکند. بنابراین اگر علاقهای به اسپویل این بازی ندارید، مطالعه این مقاله را ادامه ندهید. صفحه را ذخیره کنید و پس از اتمام بازی دوباره این مقاله را مطالعه کنید.
خلاصه داستان بازی God of War 2018
داستان بازی با یک مرگ آغاز میشود؛ مرگ فِی (Faye) همسر کریتوس و مادر آترئوس. آخرین خواستهی Faye پیش از مرگ از خانوادهی خود آن بوده که جسمش را بسوزانند و خاکسترش را از بلندترین قله در تمامی قلمروها رها کنند. این درخواست باعث شروع سفری می شود که پدر و پسر قصهی ما را مجبور به همکاری با یکدیگر میکند؛ تا بتوانند به خطراتی که در این راه بر سر راهشان قرار میگیرند، غلبه کنند.
پدر
کریتوس، با وجود تمامی تلاشی که برای رها کردن گذشتهی تاریک و خون آلود خود می کند، همچنان تحت تاثیر آن قرار دارد. رابطهی او با آترئوس سرد و سختگیرانه است. کریتوس حالا علاوه بر کنار آمدن با مرگ همسرش، باید پدری که آترئوس نیاز دارد هم باشد، تا بتواند خود و فرزندش را از خطرات بسیارِ این ماجراجویی سخت و نفس گیر نجات دهد.
پسر
آترئوس پسر نوجوانی ست که با مرگ ناگهانی مادر و نیز پدری سرد و دور، دست و پنجه نرم می کند. او که کودکی خود را عمدتا در مریضی گذرانده و به تازگی توانایی مسافرت را پیدا کرده است، بسیار علاقه دارد تا آخرین خواستهی مادرش را به سرانجام برساند تا از این طریق به پدرش نیز اثبات کند که از قدرت کافی برخوردار است.
آترئوس که چگونگی استفاده از تیر و کمان و شکار کردن را نزد مادرش آموخته است، امیدوار است تا بتواند نزد پدرش کریتوس خود را به عنوان جنبهی مهمی در ماجراجویی پیش رو اثبات کند.
ورود یک غریبه!
پس از سوزاندن جسم فِی، سر و کلهی یک غریبهی اسرار آمیز جلوی درِ خانهی کریتوس پیدا می شود؛ غریبهای که ظاهرا علاقهی زیادی به مبارزه با کریتوس افسانهای دارد. غریبه (بالدر) بیان می کند که توسط اودین به آن مکان فرستاده شده تا خانه و ساکنان آن را مورد بررسی قرار دهد؛ و همچنین می گوید که احتمالا او و سایر خدایان نورس، بسیار بیشتر از فرزند او از گذشتهی کریتوس آگاه هستند.
کریتوس و بالدر به مبارزه می پردازند؛ مبارزه ای خونین که سرانجام مشخص می کند که بالدر توانایی احساس هیچ چیز را ندارد؛ نه درد و نه لذت. با وجود نبرد نزدیک این دو، کریتوس موفق می شود تا بالدر را شکست دهد. البته این پیروزی باعث نمی شود تا کریتوس به زندگی عادی برگردد، بلکه او متوجه می شود که خانه و فرزندش دیگر امنیت ندارند و همین حالا باید سفر خود را آغاز کنند؛ فازغ از اینکه آترئوس آماده است یا نه.
دوستان غیرمنتظره در مکانهای غیرمنتظره
کریتوس و آترئوس که گمان میکنند به دنبال بلندترین قله در میدگارد هستند، به سمت بلندترین کوه در قلمرو خود حرکت می کنند.
در میان راه، آنها با برادران هولدرا آشنا می شوند؛ براک و سیندری، کسانی که دو دوارف (کوتوله) و آهنگر شناخته شده هستند. با وجود اینکه رابطهی این دو برادر اندکی شکرآب است، اما هنگامی که تبر لوایتان را در دستان کریتوس می بینند با همکاری با یکدیگر به او کمک می کنند. لازم به ذکر است که تبر لوایتان، سلاح کریتوس، توسط براک و سیندری برای فِی، همسر کریتوس، ساخته شده است.
کریتوس و آترئوس همچنین با جادوگر رازآلودی در جنگل روبرو می شوند که در طول ماجراجویی به آنها کمک میکند و همچنین دانش خود در مورد بایفراست (Bifrӧst) را در اختیارشان قرار می دهد؛ بایفراست وسیلهای جادوییست که به کریتوس و فرزندش اجازه میدهد بین 9 قلمروی دنیای نورس جابجا شوند. بعدا مشخص می شود که این جادوگر درواقع فریا (Freya)، مادر بالدر و همسر مطرود اودین است.
پایان ماموریت؟ نه!
پس از اینکه کریتوس و آترئوس با کمک فریا به بالای قله می رسند، متوجه می شوند که بالدر پیش از آنها به آنجا رسیده و توسط دو شخص نیز همراهی می شود؛ ماگنی و مودی، فرزندان ثور. آنها در حال شکنجهی مردی هستند که درون یک درخت زندانی شده است. البته پس از اینکه موفق به کسب اطلاعات چندانی نمی شوند، آنجا را ترک می کنند.
میمیر به کریتوس می گوید که آنها اکنون در بلندترین مکان در میدگارد قرار دارند، نه بلندترین مکان در تمامی قلمروها. بنابراین مقصد واقعی آنها در یوتونهایم(Jötunheim)، قلمرو غولها قرار دارد و با توجه به اینکه تمامی راهها به یوتونهایم بسته شدهاند، رسیدن به آنجا کاری بسیار دشوار خواهد بود.
میمیر اضافه می کند که او راه دیگری به یوتونهایم بلد است، اما قبل از گفتن این مسیر جدید، از کریتوس درخواست می کند که سر او را جدا کند و نزد فریا، جادوگری که در جنگل زندگی میکند ببرد. دلیل این درخواست میمیر آن است که فریا میتواند به استفاده از جادو، سر او را به زندگی برگرداند و او به این شکل از زندان درختی که اودین برای او ترتیب داده است، آزاد خواهد شد.
کریتوس در آن زمان متوجه می شود که فریا یک جادوگر معمولی نیست، بلکه یک خداست و همین موضوع باعث می شود که اعتماد خود به او را از دست بدهد چرا که به هیچ خدایی اعتماد ندارد. فریا پس از بازگرداندن میمیر به زندگی، به کریتوس می گوید که بهتر است هرچه زودتر به آترئوس اعلام کند که مانند پدرش، بخشی از وجودش خداست؛ حقیقتی که کریتوس تا کنون از آترئوس پنهان کرده است. فریا هشدار میدهد که مخفی کردن طبیعت آترئوس، تنها باعث رسیدن درد و رنج به او می شود.
کریتوس این توصیه را نادیده می گیرد و همراه با پسرش و سر میمیر که به زندگی بازگشته است، سفر خود برای پیدا کردن راهی یه یوتونهایم را ادامه می دهند.
فرزندان ثور ⚒
در طول سفر، کریتوس، آترئوس و میمیر به دو فردی که بالدر را همراهی میکردند، یعنی ماگنی و مودی برخورد می کنند. بین آنها نبرد سختی در میگیرد و در نهایت کریتوس موفق می شود تا ماگنی را از پای درآورد.
مودی فرار می کند اما بعدا دوباره پدر و پسر را پیدا میکند. او امیدوار است تا با کشتن کریتوس افتخار از دست رفته خود را باز یابد و ثابت کند که جانشین واقعی ثور است. مودی کریتوس را گیر میاندازد اما آترئوس که پدر خود را در خطر می بیند به طور غریزی وارد شرایطی می شود که به نظر می رسد چیزی شبیه وضعیت خشم اسپارتان (Spartan Rage) کریتوس باشد.
آترئوس که از طبیعت خود و پدرش یعنی خدا بودن آگاه نیست، دچار لرزهی شدیدی شده و سپس بیهوش میشود. ظاهرا بیماری دوران کودکی او شدیدتر از همیشه بازگشته است. مودی که متوجه وخامت اوضاع شده پا به فرار می گذارد. کریتوس که زندگی آترئوس را در خطر می بیند، فرزندش را نزد فریا میبرد با این امید که شاید جادو بتواند جان او را نجات دهد.
بهای رازها
فریا می گوید که بیماری آترئوس به دلیل کشمکشی است که بین طبیعت او به عنوان یک خدا و ندانستن و نادیده گرفته شدن آن در بدن او وجود دارد. فریا همچنین می گوید که می تواند او را درمان کند اما برای این کار نیازمند قلب موجودیست که در هلهایم، قلمرو مردگان، قرار دارد.
کریتوس که می داند تبر یخی او در قلمروی یخی و سرد هلهایم کارایی چندانی برای او نخواهد داشت، به کلبهی خود بازمیگردد تا بخشی از گذشتهاش که امیدوار بود برای همیشه پشت سر بگذارد را باز یابد: شمشیرهای آشوب (Blades of Chaos)
این شمشیرها زمانی ابزاری آتشین برای خونریزی کریتوس و نیز نمادی از اطاعت او از خدایان یونان بودند؛ که البته بسیاری از همان خدایان یونانی توسط کریتوس و با استفاده از همین دو شمشیر به قتل رسیدند. کریتوس که دریافته برای نجات فرزندش باید از این شمشیرها استفاده کند، تصمیم میگیرد تا دوباره به گذشتهی خودش بازگردد و شمشیرهای آشوب را دوباره به دست میگیرد.
کریتوس به قلمرو مردگان سفر میکند و قلب موجود را با موفقیت به دست آورده و نزد فریا میبرد. سپس فریا با استفاده از این قلب آترئوس را درمان میکند و کریتوس پس از به هوش آمدن فرزندش، ذات واقعی آترئوس به عنوان یک خدا را برای او فاش می کند.
فاش کردن این راز باعث میشود تا بیماری آترئوس رو به بهبودی برود، اما او را بسیار مغرور و گستاخ میکند. مودی دوباره پدر و پسر را پیدا میکند و به دنبال راهیست تا با شکست دادن کریتوس و آترئوس، دوباره احترام ثور را به دست آورد. البته او که به دلیل شکست قبلی مورد خشم ثور قرار گرفته و شدیدا زخمی شده است، نمی تواند خطر بزرگی برای کریتوس به شمار برود. آترئوس با سرپیچی از فرمان کریتوس با چاقو به مودی حمله میکند و او را به قتل می رساند.
کریتوس که میبیند فرزندش با دانستن ذات خدایی خود بسیار بی رحم و گستاخ شده است، متوجه می شود باید قبل از اینکه دیر شود به او یاد بدهد که باید بسیار بهتر از این باشد.
گناهان مادر
کریتوس، آترئوس و میمیر که اکنون تمامی لوازم مورد نیاز برای سفر به یوتونهایم را به دست آوردهاند، دوباره به بالای قلهی بلندترین کوه میدگارد میروند تا از آنجا به قلمرو غولها سفر کنند.
هنگامی که به بالای کوه میرسند، به بالدر برخورد میکنند که انتظار آنها را میکشد. آترئوس اینجا بار دیگر از دستور کریتوس سرپیچی میکند و به جای وارد شدن به پورتال یوتونهایم، تصمیم میگیرد تا به تنهایی با بالدر مبارزه کند.
کریتوس به کمک فرزندش میشتابد، اما در هنگام مبارزه با بالدر، پورتالی که به یوتونهایم باز شده نابود میشود. بالدر هنگامی که آترئوس قصد حمله به او را دارد او را می رباید و با سرعت به سمت دریاچهی 9 قلمرو، که در مرکز میدگارد قرار دارد حرکت میکند. کریتوس آنها را تعقیب میکند و نبرد آنها در نهایت به داخل تالار سفر در قلمروها کشیده می شود، جایی که بالدر تلاش میکند تا آنها را به سمت قلمرو ازگارد بکشاند. در آخرین لحظه کریتوس مسیر بایفراست را تغییر میدهد و باعث میشود تا به جای ازگارد، به سوی قلمروی دیگری سفر کنند: هلهایم.
در قلمرو مردگان، آنها با اشباح و تصاویری از گذشتهی کریتوس و بالدر روبرو میشوند. کریتوس و آترئوس در مسیر پر چالش خود در هلهایم، متوجه می شوند که نامیرایی بالدر از کجا سرچشمه میگیرد.
فریا، مادر بالدر، هنگام تولد فرزندش مطلع شد که سرنوشت بالدر چنین است که کشته شود. او برای جلوگیری از آسیب رسیدن به فرزندش، طلسمی را اجرا میکند که بر اساس آن بالدر از هرگونه آسیب جادویی یا فیزیکی در امان بماند. با وجود اینکه فریا جادوگر چیرهدستی است، اما جادوی ونیر (نژاد فریا) بسیار ناپایدار و بیثبات است. جادویی که فریا اجرا کرد تنها یک نقطه ضعف برای بالدر باقی گذاشت: گیاه داروش.
با گذشت زمان و بزرگتر شدن بالدر، اثرات جانبی طلسمی که فریا اجرا کرده بود بیشتر نمایان شدند. با وجود اینکه هیچ چیز نمیتوانست به بالدر آسیب برساند، اما جادو کاری کرده بود که او دچار کرختی شدیدی نیز باشد، به طوری که هیچ درد و یا لذتی را نیز حس نمیکرد. بالدر از مادرش خواهش کرد تا طلسم را باطل کند، اما فریا از ترس مرگ پسرش از چنین کاری سر باز زد. بالدر در ادامه به دلیل اینکه مادرش توانایی احساس کردن را از او گرفته بود، از او متنفر شد.
پس از مشخص شدن شرایط رابطهی فریا و فرزندش، کریتوس و آترئوس که حالا پس از اتفاقات مربوط به مرگ مودی و حملهی بالدر بار دیگر به درک متقابلی رسیدهاند به میدگارد باز میگردند.
مرگ یک خدا
پس از نابودی پورتال ورودی به یوتونهایم، میمیر آخرین راهحل برای رسیدن به این قلمرو را پیش پای پدر و پسر میگذارد. اما قبل از اینکه کریتوس و آترئوس موفق به رسیدن به یوتونهایم شوند، بالدر که موفق شده از هلهایم فرار کند به آنها حمله میکند، اما این بار فریا در نبرد آنها دخالت میکند.
بالدر که از ورود مادرش به میدان نبرد برافروخته شده، تصمیم میگیرد تا علاوه بر کشتن کریتوس و آترئوس، انتقام طلسمی که از کودکی مادرش بر او تحمیل کرده را نیز از او بگیرد.
کریتوس و آترئوس که از ابتدای سفر در حال همکاری با یکدیگر بودهاند، اکنون به شکلی متحد مبارزه میکنند. این اتحاد در مبارزه باعث میشود تا موفق شوند بالدر را عقب برانند. اما فریا بار دیگر دخالت میکند و کریتوس را زمینگیر میکند. هنگامی که بالدر سعی میکند تا ضربهی نهایی را به کریتوس وارد کند، آترئوس خودش را در مسیر مشت بالدر قرار میدهد. این فداکاری باعث میشود بالدر به شاخهی داروشی که آترئوس برای تعمیر تیردان خود روی بند آن بسته مشت بزند؛ شاخهی داروشی که تنها نقطه ضعف بالدر بود.
شاخهی داروش وارد دست بالدر میشود و طلسم او را باطل میکند. برای اولین بار در زندگی، بالدر قادر به احساس کردن است؛ احساس درد و آسیب، احساس برف زیر پاهایش و احساس نور آفتاب روی صورتش.
آنها بار دیگر مبارزه میکنند، اما این بار به دلیل آسیب پذیری بالدر، کریتوس و آترئوس قادر هستند تا او را شکست دهند. بالدر تقاضا میکند تا زمانی که هنوز قادر به احساس کردن است او را بکشند. اما فریا از کریتوس خواهش میکند تا تنها فرزندش را بر او ببخشد. کریتوس که به خوبی از رنج از دست دادن فرزند آگاه است، این خواسته را قبول میکند.
هنگامی که کریتوس و آترئوس قصد ترک آنجا را دارند، میبینند که بالدر برای انتقام همهی سالهایی که قادر به احساس هیچ چیز نبوده، تصمیم به خفه کردن فریا با دستانش گرفته. فریا با این امید که این انتقام بالاخره باعث آرامش فرزندش شود، مرگ خود را می پذیرد. اما کریتوس که مشاهده میکند اشتباهاتی که خود در گذشته مرتکب شده اکنون در حال تکرار به دست بالدر هستند، دخالت میکند و برای نجات جان فریا، بالدر را میکشد. فریا که قادر به پذیرفتن مرگ فرزند دلبندش نیست، با در آغوش کشیدن جسد بدون جان بالدر قسم میخورد که با تمام توان انتقام مرگ او را از کریتوس خواهد گرفت.
بلندترین قله در تمامی قلمروها🌄
کریتوس و آترئوس در نهایت قادر هستند تا با استفاده از چشمان بایفراستی میمیر به یوتونهایم سفر کنند و به معبدی بزرگ در این قلمرو میرسند. در این معبد داستان سفر کریتوس و فرزندش بر روی دیوار به تصویر در آمده است؛ بنظر میرسد که غولها بر حوادثی که قرار بوده پس از آنها اتفاق بیفتند، دانایی و احاطهی کاملی داشته اند.
آنها متوجه میشوند که تمامی این اطلاعات توسط فِی در آن معبد برای آنها قرار داده شده است و اینکه خود فِی نیز یک غول بوده است؛ رازی که فِی سالها از کریتوس و آترئوس مخفی کرده بود. اینجاست که آترئوس در نهایت هویت واقعی خود را کاملا کشف میکند: او نه تنها بخشی انسان و بخشی خداست، بلکه بخشی از وجود او نیز غول است.
علاوه بر این، آترئوس متوجه میشود که دو نام دارد، آترئوس اسمی است که توسط پدرش برای او انتخاب شده. و مادرش نام لوکی را برای او انتخاب کرده است.
کریتوس و آترئوس با یکدیگر خاکستر فِی را از بلندترین قلهی یوتونهایم رها میکنند و خواستهی فِی را برآورده میکنند.
شروع فیمبول وینتر❄️
پس از بازگشت پدر و پسر به میدگارد، میمیر به آنها هشدار میدهد که مرگ بالدر به معنای شروع زمستان طولانی یا فیمبول وینتر خواهد بود. طی فیمبول وینتر به مدت سه سال بی وقفه برف خواهد بارید. فیمبول وینتر درواقع اولین اتفاق در زنجیرهای از اتفاقات است که راگناروک یا آخرالزمان در اساطیر اسکاندیناوی را شکل میدهند.
کریتوس و آترئوس اکنون خود را در مرکز پیشگویی میبینند که نبردی آنچنان بزرگ را به تصویر میکشد که همهی 9 قلمرو را در بر خواهد گرفت و باعث مرگ بسیاری از خدایان آسیر (خدایانی که در ازگارد سکونت دارند)، مانند ثور و اودین، خواهد شد.
اکنون پدر و پسر داستان ما باید مسیر خود را بین باد و بورانی که میدگارد را فرا گرفته انتخاب کنند.
این هم از داستان بازی God of War 2018 که تقدیم به شما علاقمندان این مجموعه شد. آیا شما هم مثل ما برای تجربهی راگناروک هیجان زده هستید؟ نظرات خود را با ما در میان بگذارید.
2 پاسخ
عالی
عالی